سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گرامی ترین عزّت، دانش است، زیرا با آنشناخت معاد و معاش به دست آید و خوارترین خواری، نادانی [امام علی علیه السلام]
 

 
   

دختر کویر - هنوز هم تشنه ی تشنگی ام
 
خانه | ارتباط مدیریت |بازدید امروز:5بازدید دیروز:1
 

دختر کویر :: 86/2/6::  10:38 صبح

دوباره می گویم:

من و یک عالمه حرفی که سر گفتن ندارد...

وچه قدر بغض میکند این روزها این نا گفته های پنهانی...

شاید هم نگفتنی...

که تو را نه توانستم بگویم،نه توانستم بشنوم،ونه بصیرتی..که دیدنی...

خداوندی ات همین هست دیگر ...

فقط خواندمت...آهسته ی آهسته...نگذاشتم صدا به آن طرف حبل ورید برسد...

خودم هم نشنید...

آهسته آهسته می نگارم..نکند پر کشد حسی که صدایت را رساند..

دلم این روزها بی قرار نماندن هاس،هرچند با چنگ و دندان نگهش داشته ام.

شاید من همان روایت شده ی تکراری..تکرار می کنم هی حدیث تکراری...

که مرا باز ایستاند همان که آن روزش آفرید.

دوباره پرسیدم...

خدایا!تو با بغض های نباریده چه می کنی؟!!

آهسته آهسته می نگارم..نکند پر کشد حسی که صدایت را رساند..

خدا بغض های نباریده ی آدم ها را جمع میکند؛می باراند؛خاک گل میکند؛با گل آدم می سازد.

با خودم میگویم ...

بغضی که از آن خاک من گل شد،چه سنگین بوده بر دل صاحبش...

               ویک قطره چکید...

                              ونامش دل شد ...

*.............................................

یک ماهش که گذشت ولی اگر بودنمان با نبودنمان فرق میکند به

عرض حضرات میرسانیم که دو ،سه ماهی آفتابی که نه کمتر سایه میاندازیم...

التماس دعا


دختر کویر :: 86/1/3::  5:58 عصر

تمام شد...

همه ی پارسال تمام شد و دیگر امسال است...

   هرجا رفتم یا حرف از رفتن آن بود یا آمدن این..

من هم مثل همیشه آخرین نفر...مثل همیشه دیر می رسم.

 چه کنم آنجا که مرا آفریدن به آخر نزدیک تر است تا به اول...

نمی دانم امسال تا به آخر بر من گذر خواهد کرد یا نه ...

            ولی هنوز جاریست حس تمنایت...

 

تک تک جمعه هایش را میگردم...هر روزش نذر آن روزش،که:

                            "ترانا ونراک"

خدایا این گونه مبارکش کن امسالمان را.

 

 

 


دختر کویر :: 85/12/12::  11:25 صبح

راستی خدایا تو با بغض های نباریده چه می کنی؟؟!!

دیریست افتاده به جانم فکرش...،که من همان قطره اشکی ام که وقتی تو گفتی متولد شد،بی آنکه قدرت سرازیر شدن داشته باشد..هر چند بی عرضه گی اش از خودش است...

نمی دانم این را که به چه کار دنیایت می آیم و کجای این سرزمین است قرار من وتو...

و من و یک عالمه حرفی که سر گفتن ندارد...

احساس بودنت پرم می کند، بی آنکه خود باشم...

خودم کجاس!!؟؟ نمی دانم..تو خود دانا تری به همه ی نبودن هایم....

یک جای نیستی ایستاده و همه چیز هی دور می شود .. دورتر و دورتر..او هم که دست و پا بسته.. نکه بسته..میدانی؟شنیده ام خواب رفته را می شود بیدار کرد،خود را به خواب زده را نه...

من چه کنم با این خودی که نه خوابش می برد،نه از خود را به خواب زدن دست میکشد...

نگفتی تو با بغض های نباریده چه می کنی؟؟؟

تابستان 84

 

 


دختر کویر :: 85/11/1::  11:15 صبح

دنبال یه حس غریبم...

که غریب نوازی کند دلم را...آرام آرام می گویم ...او بشنود و بس (.....)

که وفا کند به وفایش...خشکیده شود کنار دریا...ومادرانه نوازش..آهسته آهسته..تکه تکه..اوبداند وبس..

دنبال یک تکه چوب محمل که سر بشکند...و ...خون....آرام آرام ...اوببیند و بس..

اسیر نشانه ها میشوم...

دنبال یک "یاحسینم"رها کند..پرنده وار...آهسته آهسته تا پرواز...او بخواند وبس....

کجا بگردم؟؟!...

تو بگو بیابان گرد....

آشفته دل!!!دنبال یک خرابه ام...نیزه های شکسته...لب خشکیده و چوب...مشک دریده...پیراهن کهنه...

علم بی صاحب...ذوالجناح بی سوار...

کجاست دست بزن؟!!.... آهسته نزد... آهسته نزن...

او نبیند ولی..او نشنود این بار ...

همین وبس...                                        

.

.

پ ن:یاد دلی که راهی شد به جنونش هم گرامی .زیارت هم قبول ....کوچه پس کوچه های عشق..یقین نزدیک ترید ...سلام براسانید بی زحمت.


دختر کویر :: 85/9/12::  9:3 صبح

یادمه هنوز...

اون موقع که رفتن سخت شد و نگاهی که حسابی گیر کرده بود بین گیر ودار ظریحت.

قراری قرار شد بینمان یادت هست؟؟؟..

دل گفت چالش کنم...یک جایی همان گوشه کنار هاس...می دانم ،حلال است..پس گم نمی شود...

همان جاست و من ایجا...همین است که عجیب هوای پنجره های فولادی ات را دارم...هوای گره خوردن ..آخر من خودم یک حاجتم.

وحسی که مرا تا ان حوالی می کشاند...

یک نظر ...یک سلام...وباز من و دل تنگی های همیشگی.

دانسته ای که به هوای ضمانتت است که آهو شدم و فراری ...حسابی بیقراری..ترسیده و رمیده...

موعد عیدانه شد...

همین روز ها بود که به دنیا آمدی؟؟؟

عجب تو که هیچ وفت به هیچ چیز این دنیا نیامدی!!!

تولدت مبارک..

 


دختر کویر :: 85/8/7::  11:14 صبح

به گوش دنیا برسانید دل از من ببرد...

هزار بار خودم را کلمه به کلمه معنا کردم.....هزار نقش و هزار رنگ...

نمی دانم این روز ها خودم به خودم نمی آیم با به من نمی آید که خودم باشم....

همه ی حرف های گفتنی و نگفتنی درهم شد...

شعله گرفت وسکوت شد...

چه بازی ها دارد با دل بیچاره...

با شنیده ها کار ندارم،دلی که گرفته باز نمی شود...

تقصیر من چیست؟!!همه ی بار گناهش بر دوش خودش...

همه ی زجر های خود ساخته اش هم...

به من چه؟!!...خاک بر دلت این بار... به سر بی چاره چه کار داری؟!!!...

گفته بودم که آرام بگیر ، سنگ باش و آسوده....خودت خواستی دل باشی و آلوده به همه ی دغدغه هایی که آخر تیشه زند به ریشه ات...نگفتم؟؟؟؟

گفته بودم ندان و بمان بی خبر از خبری که آبش می کند سنگی که کنار شیشه خدا نگاه داشته بود...نگفتم؟؟؟

گفته بودم عاقل بمان که عالم دیوانگان به چشم های خسته کجا خواب بیاید...نگفتم؟؟؟

خودت خواستی و می دانی بعد این درنگی که جایز شد باید راه نیمه رفته را تا اخر المقصود بروی....

تنها...تنهایی شاید مکافات درنگ مصلحتی ست.....


دختر کویر :: 85/7/9::  9:29 صبح

شاید اگر نیایشم را به گلدسته هایش پیوند دهم صدای خسته و خفته ام را لحظه ای به گوش خودم برساند...

پله پله عشق راه ست تا ملاقاتش.... یا پله ها را با عشق  دو تا یکی می کنند ویاعشق را پله می کنند ...

دریغ که نه می پیمایم ونه پیموده میشوم!!...

مانده ام همان جا که قصد سفر ندارد از من به من دیگری.

کاش میشد به قد قامتی دست به ضریح عشقش گره زد....

افسوس که مرا قامتی نیست که به قد قامتش خوانند....

می گفت رو وضو گیر آنجا که حرف دل بود و عشق ...

آنجا جای سر پنجه هایت هنور هم بر آسمان است....

رها آنجا شده ای این جا اسیر...

باز هم افسوس!... ای کاش شاعر بودی بر نوشته هایت...

کویر اگر چه عظم آبی شدن نداشت ...ولی بارید باریدن گرفت....

کویر این بار بارانی نشد ...بارید

بارید آنجا که زمین روزی خور سراب بود و بس...

 

دریغ ....

اگر من ذره ای عشق میدانستم!!!!

 


دختر کویر :: 85/6/27::  1:50 عصر

دلم از این همه لحظه هی پر گذر کرفت....

واحساس که پر از تکرار شد....

وصدایی که هیچ وقت نگفت....

و دلی که ماند همان جا که متولد شد....

و من که هنوز مات و مبهوط آن ستاره هم که درخشید و هیچ وقت ماه مجلس نشد.....

کویری شدم که کویر تر شد...

دنبال واژه می گردم که صدای پر فریاد را حبس کند در درون خود ونقش این همه درد را کمکی سیاه کنم بر این صفحه ی سفید...

 

                                                   ***********

و کویر را همیشه چشم انتظار بهاری بود که جز همیشه نباشد و تا هست سیراب کند خود را از بودنش ....

ولی سهم او از همه ی خواستنش، نرسیدن بود و هیچ نگفت و دوباره یک خواهش در وجودش نگفته ماند.....

و شعله وجودش باز شعله ور تر شد .....

و کویر کویر تر شد...

 

***********

 


دختر کویر :: 85/6/5::  10:13 صبح

سلام به همه ی برو بچه های پارسی بلاگ یه مدت بود که به دلیل یکسری دلایل نتونسته بودم نه به خونه ی مجازیم  نه به همسایه هام سری بزنم کلی دلم واسه همه کس و همه چیز تنگ شده بود.....

                                                ************

یعنی می شه ؟؟؟

یعنی می شه کناردلت یه روزی یه پنجره باز بشه؟؟؟

یه پنجره که رو به کویر باشه نه دریا…

یه کویری که روزا خورشید رو همسایه دلت  کنه وشبا آسمون و یه دنیا ستاره؟؟

یه کویری که سیراب کنه تورو از تشنه ای که همیشه تشنه اش بودی..

یه کویر خسته از جفای آسمون راحت می تونه همدم دلی باشه که جفای آدما آسمونشو خسته کرده….

میدونی چه طوری کویر، کویر شده؟؟؟

به جای هر قطره که دلش از آسمون خواسته یه دونه شن گذاشته و به همون قناعت کرده.

کم کم شده شن زار و بعدشم کویر….

پس آفرین، آفرین به غرور کویر که نخواست بارون رو گدایی کنه ….

ولی تازه شد ،تازه شد با بارونی که آرزوشو داشت و هیچ وقت نبارید….

کویر ، کویر بارونی….

 

حالا بگو ببینم می خوای یه دل دریایی داشته باشی یا کویری…!؟؟؟


دختر کویر :: 85/5/10::  12:14 عصر

بگذار تصور کنم.....

یک گلوله ی سرب،...یک صلابت پر از جوانی .... یک مهر پر از مادری.... یک پیکر بی جان.....یک صدای پر زجه....یک چشم بارانی...

یک دود...یک آه....

آه....آه....آه...

 

می گریزد همه ی احساس از این همه وجودی که هیچش انسان نیست......

می شتابد روح به بلندای قامتی که به یک سنگ مشت شده گره خورده است....

کجا بیندازم وجودم را ؟؟؟ هیچ کجای آن فضای پر وسعت آیا روح مرا پذیرا خواهد بود؟؟...

 

بگذار دستی دراز کنم.....شاید برسد بر سر آن دخترکی که گریان بود وسرگردان وآواره و حالا نظاره گر ویرانی همه ی آنچه داشت وحالا ...

بگذار سنگی پرتاب کنم شاید هدف بگیرد شیشه ی عمر دیوی که قصد جان سرزمین خواهران و برادرانم را کرده ...

بگذار فریادی کشم...شاید بیدار شود هوشی که هنوز هم به گریه ی مادرانه اش می خندد...

بگذار آهی کشم...بگذار هم نوا شوم...بگذار.....

شاید التیامی باشد


<      1   2   3      >

:: RSS ::
::تعداد کل بازدیدها::

98192

::آشنایی بیشتر::

درباره صاحب وبلاگ

::درباره من::
دختر کویر - هنوز هم تشنه ی تشنگی ام
دختر کویر
ساقه ی صبح بودم ،در خونزدم نشاندند ودر زیر نور سبزم رویاندند،و نهالی شدم بی قرار روییدنو سر شار شکفتن و آرزومند شکوفه بستن و شور و شوق صدها جوانه در من بیتاب ....
::لوگوی من::
دختر کویر - هنوز هم تشنه ی تشنگی ام
::از خودمونن ::





::وضعیت من در یاهو::
::یادم تو را فراموش ::
::جستجوی وبلاگ::
 :جستجو
::اشتراک::