سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهترینِ برادرانتان، کسی است که عیب هایتان رابه شما هدیه کند . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 

 
   

پاییز 1385 - هنوز هم تشنه ی تشنگی ام
 
خانه | ارتباط مدیریت |بازدید امروز:0بازدید دیروز:6
 

دختر کویر :: 85/9/12::  9:3 صبح

یادمه هنوز...

اون موقع که رفتن سخت شد و نگاهی که حسابی گیر کرده بود بین گیر ودار ظریحت.

قراری قرار شد بینمان یادت هست؟؟؟..

دل گفت چالش کنم...یک جایی همان گوشه کنار هاس...می دانم ،حلال است..پس گم نمی شود...

همان جاست و من ایجا...همین است که عجیب هوای پنجره های فولادی ات را دارم...هوای گره خوردن ..آخر من خودم یک حاجتم.

وحسی که مرا تا ان حوالی می کشاند...

یک نظر ...یک سلام...وباز من و دل تنگی های همیشگی.

دانسته ای که به هوای ضمانتت است که آهو شدم و فراری ...حسابی بیقراری..ترسیده و رمیده...

موعد عیدانه شد...

همین روز ها بود که به دنیا آمدی؟؟؟

عجب تو که هیچ وفت به هیچ چیز این دنیا نیامدی!!!

تولدت مبارک..

 


دختر کویر :: 85/8/7::  11:14 صبح

به گوش دنیا برسانید دل از من ببرد...

هزار بار خودم را کلمه به کلمه معنا کردم.....هزار نقش و هزار رنگ...

نمی دانم این روز ها خودم به خودم نمی آیم با به من نمی آید که خودم باشم....

همه ی حرف های گفتنی و نگفتنی درهم شد...

شعله گرفت وسکوت شد...

چه بازی ها دارد با دل بیچاره...

با شنیده ها کار ندارم،دلی که گرفته باز نمی شود...

تقصیر من چیست؟!!همه ی بار گناهش بر دوش خودش...

همه ی زجر های خود ساخته اش هم...

به من چه؟!!...خاک بر دلت این بار... به سر بی چاره چه کار داری؟!!!...

گفته بودم که آرام بگیر ، سنگ باش و آسوده....خودت خواستی دل باشی و آلوده به همه ی دغدغه هایی که آخر تیشه زند به ریشه ات...نگفتم؟؟؟؟

گفته بودم ندان و بمان بی خبر از خبری که آبش می کند سنگی که کنار شیشه خدا نگاه داشته بود...نگفتم؟؟؟

گفته بودم عاقل بمان که عالم دیوانگان به چشم های خسته کجا خواب بیاید...نگفتم؟؟؟

خودت خواستی و می دانی بعد این درنگی که جایز شد باید راه نیمه رفته را تا اخر المقصود بروی....

تنها...تنهایی شاید مکافات درنگ مصلحتی ست.....


دختر کویر :: 85/7/9::  9:29 صبح

شاید اگر نیایشم را به گلدسته هایش پیوند دهم صدای خسته و خفته ام را لحظه ای به گوش خودم برساند...

پله پله عشق راه ست تا ملاقاتش.... یا پله ها را با عشق  دو تا یکی می کنند ویاعشق را پله می کنند ...

دریغ که نه می پیمایم ونه پیموده میشوم!!...

مانده ام همان جا که قصد سفر ندارد از من به من دیگری.

کاش میشد به قد قامتی دست به ضریح عشقش گره زد....

افسوس که مرا قامتی نیست که به قد قامتش خوانند....

می گفت رو وضو گیر آنجا که حرف دل بود و عشق ...

آنجا جای سر پنجه هایت هنور هم بر آسمان است....

رها آنجا شده ای این جا اسیر...

باز هم افسوس!... ای کاش شاعر بودی بر نوشته هایت...

کویر اگر چه عظم آبی شدن نداشت ...ولی بارید باریدن گرفت....

کویر این بار بارانی نشد ...بارید

بارید آنجا که زمین روزی خور سراب بود و بس...

 

دریغ ....

اگر من ذره ای عشق میدانستم!!!!

 



:: RSS ::
::تعداد کل بازدیدها::

98011

::آشنایی بیشتر::

درباره صاحب وبلاگ

::درباره من::
پاییز 1385 - هنوز هم تشنه ی تشنگی ام
دختر کویر
ساقه ی صبح بودم ،در خونزدم نشاندند ودر زیر نور سبزم رویاندند،و نهالی شدم بی قرار روییدنو سر شار شکفتن و آرزومند شکوفه بستن و شور و شوق صدها جوانه در من بیتاب ....
::لوگوی من::
پاییز 1385 - هنوز هم تشنه ی تشنگی ام
::از خودمونن ::





::وضعیت من در یاهو::
::یادم تو را فراموش ::
::جستجوی وبلاگ::
 :جستجو
::اشتراک::