سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، بنده مؤمنِ درویشِ آزرمگین و عیالوارخود را دوست دارد. [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 

 
   

یادم هست هنوز - هنوز هم تشنه ی تشنگی ام
 
خانه | ارتباط مدیریت |بازدید امروز:6بازدید دیروز:1
 

دختر کویر :: 85/5/10::  12:14 عصر

بگذار تصور کنم.....

یک گلوله ی سرب،...یک صلابت پر از جوانی .... یک مهر پر از مادری.... یک پیکر بی جان.....یک صدای پر زجه....یک چشم بارانی...

یک دود...یک آه....

آه....آه....آه...

 

می گریزد همه ی احساس از این همه وجودی که هیچش انسان نیست......

می شتابد روح به بلندای قامتی که به یک سنگ مشت شده گره خورده است....

کجا بیندازم وجودم را ؟؟؟ هیچ کجای آن فضای پر وسعت آیا روح مرا پذیرا خواهد بود؟؟...

 

بگذار دستی دراز کنم.....شاید برسد بر سر آن دخترکی که گریان بود وسرگردان وآواره و حالا نظاره گر ویرانی همه ی آنچه داشت وحالا ...

بگذار سنگی پرتاب کنم شاید هدف بگیرد شیشه ی عمر دیوی که قصد جان سرزمین خواهران و برادرانم را کرده ...

بگذار فریادی کشم...شاید بیدار شود هوشی که هنوز هم به گریه ی مادرانه اش می خندد...

بگذار آهی کشم...بگذار هم نوا شوم...بگذار.....

شاید التیامی باشد


دختر کویر :: 85/4/25::  8:56 صبح

سلام به همه چند روز پیش خبر شهادت چند تا از هم وطنامون رو شنیدم هر چند دیگه شنیدن این جور خبرا  تازگی نداره(ای هم خودش یه جنایت در حق خودمون)

خلاصه نمی دونم چی شد که این شد....

 

                                     *********************

 با چشم های خسته از رنج سفر، هی این طرف و اون طرف دنبال دوتا گنبد می گشتن...

_مامان پس کی می رسیم...

  _می رسیم مامان.. صبر کن یه خورده دیگه..

  _مامان من هرچی بگم آقا می شنوه..

  _آره...

  _اون وقت حرفامو گوش می کنه؟...

  _آره..

  _یعنی اگه بگم منو ببره پیش بابا می بره؟..

 

انگار یه بغض کهنه باز اومد تو گلوش .... نگاهشو برگردوند یه طرف دیگه..

  _رقیه جان! چشاتو ببند ..

  _ببندم؟

  _آره مادر..

  _سر تو بچرخون این طرف ... آها... تا نگفتم باز نکنی ها...

  _خوب...

  _خوب حالا هر آرزوی داری بگو بعد چشاتو باز کن تا گنبد رو ببینی.

  _چه جوری آخه؟

  _خوب صداش بزن دیگه بگو یا امام حسین! یا ابوالفضل!

  _یا امام حسین!با ابوالفضل!(بعد صداش رو یواش تر می کنه تا مامان دوباره بغض نکنه) من بابامو می خوام به خدا دیگه هیچی نمی خوام... می شه یه بار ببینمش؟؟؟؟...

 

 _.........................

 

فقط دود بود که دیده می شد ... فقط صدای جیغ زن ها وبچه ها بود که شنیده می شد.. و خنده ی پست گروهی که رضایتمندانه نگاه می کردن به نیمه سوخته ی دخترک...

 

انگار هنوز هم هر ذره ی کربلا این دشت بلا ، ندای هل من ناصرش را در فضای خود انعکاس می دهد... که می شنوند و رسم شنیدن ادا می کنند..

 

انگار هنوز هم زخم هایی از عاشورا مانده که پیکرش را سرخ کرده...

 نزدیک تر شو...

می خندد...

رد چشم مانش را بگیر... به آسمان می نگرد...

گرم می شود... 

نه از آتش داغ آن جنایت،از آغوش گرم پدر ...

                        وآغوش کوچک یک سه ساله دختر...

 


دختر کویر :: 85/4/12::  12:9 عصر

به آغاز می اندیشم......

 آنجا که سر نشتر عشق برگ روح زدند....

راستی یک قطره چکید؟.... نامس دل شد؟...

 

و این همه ی حرفی بود که خدا به انسان زدو آن که شنید هست شد و آن که نشنید آمد تا  نیستی اش رنگ هستی زند به آن که هست.

 

 

و من به آغاز می اندیشم.....

که ابتدای همه چیز همیشه اوست.

خدا همیشه در ابتدای انسان است و انتهایش را هیچ کس عالم نیست جز او که در همان ابتدا با چشمهای منتظر نظاره گرش هست.

 

که بدان من همان جا که بودی هستم من همیشه در آغاز تو می مانم که اگر برگردی مرا خواهی یافت.....

 

 

یا ایتها النفس المطمئنه الرجعی الی ربک

 

پس بیا ابتدا کنیم...

از همان ابتدا...

 

 

 

 

 



:: RSS ::
::تعداد کل بازدیدها::

99763

::آشنایی بیشتر::

درباره صاحب وبلاگ

::درباره من::
یادم هست هنوز - هنوز هم تشنه ی تشنگی ام
دختر کویر
ساقه ی صبح بودم ،در خونزدم نشاندند ودر زیر نور سبزم رویاندند،و نهالی شدم بی قرار روییدنو سر شار شکفتن و آرزومند شکوفه بستن و شور و شوق صدها جوانه در من بیتاب ....
::لوگوی من::
یادم هست هنوز - هنوز هم تشنه ی تشنگی ام
::از خودمونن ::





::وضعیت من در یاهو::
::یادم تو را فراموش ::
::جستجوی وبلاگ::
 :جستجو
::اشتراک::