یادمه هنوز...
اون موقع که رفتن سخت شد و نگاهی که حسابی گیر کرده بود بین گیر ودار ظریحت.
قراری قرار شد بینمان یادت هست؟؟؟..
دل گفت چالش کنم...یک جایی همان گوشه کنار هاس...می دانم ،حلال است..پس گم نمی شود...
همان جاست و من ایجا...همین است که عجیب هوای پنجره های فولادی ات را دارم...هوای گره خوردن ..آخر من خودم یک حاجتم.
وحسی که مرا تا ان حوالی می کشاند...
یک نظر ...یک سلام...وباز من و دل تنگی های همیشگی.
دانسته ای که به هوای ضمانتت است که آهو شدم و فراری ...حسابی بیقراری..ترسیده و رمیده...
موعد عیدانه شد...
همین روز ها بود که به دنیا آمدی؟؟؟
عجب تو که هیچ وفت به هیچ چیز این دنیا نیامدی!!!
تولدت مبارک..