شاید اگر نیایشم را به گلدسته هایش پیوند دهم صدای خسته و خفته ام را لحظه ای به گوش خودم برساند...
پله پله عشق راه ست تا ملاقاتش.... یا پله ها را با عشق دو تا یکی می کنند ویاعشق را پله می کنند ...
دریغ که نه می پیمایم ونه پیموده میشوم!!...
مانده ام همان جا که قصد سفر ندارد از من به من دیگری.
کاش میشد به قد قامتی دست به ضریح عشقش گره زد....
افسوس که مرا قامتی نیست که به قد قامتش خوانند....
می گفت رو وضو گیر آنجا که حرف دل بود و عشق ...
آنجا جای سر پنجه هایت هنور هم بر آسمان است....
رها آنجا شده ای این جا اسیر...
باز هم افسوس!... ای کاش شاعر بودی بر نوشته هایت...
کویر اگر چه عظم آبی شدن نداشت ...ولی بارید باریدن گرفت....
کویر این بار بارانی نشد ...بارید
بارید آنجا که زمین روزی خور سراب بود و بس...
دریغ ....
اگر من ذره ای عشق میدانستم!!!!