به آغاز می اندیشم......
آنجا که سر نشتر عشق برگ روح زدند....
راستی یک قطره چکید؟.... نامس دل شد؟...
و این همه ی حرفی بود که خدا به انسان زدو آن که شنید هست شد و آن که نشنید آمد تا نیستی اش رنگ هستی زند به آن که هست.
و من به آغاز می اندیشم.....
که ابتدای همه چیز همیشه اوست.
خدا همیشه در ابتدای انسان است و انتهایش را هیچ کس عالم نیست جز او که در همان ابتدا با چشمهای منتظر نظاره گرش هست.
که بدان من همان جا که بودی هستم من همیشه در آغاز تو می مانم که اگر برگردی مرا خواهی یافت.....
یا ایتها النفس المطمئنه الرجعی الی ربک
پس بیا ابتدا کنیم...
از همان ابتدا...